۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

از "خانۀ دوست کجاست" تا "کپی مطابق اصل"



از "خانۀ دوست کجاست" تا "کپی مطابق اصل"
نگاهی به آخرین فیلم عباس کیارستمی

فیلم آخر کیارستمی، کپی مطابق اصل، جستجوئی ست در آرزوی " اصل" و رویای "دیار وصل".
صحنۀ آغازین فیلم، خالی از پرسوناژ، میزی را نشان میدهد، در برایر ستونهائی همچون بقایای عمارتی باستانی. روی میز کتابی ست با عنوان " کپی مطابق اصل" که روی جلد آن دو سر مجسمه را می بینیم، مشابه هم، با تفاوتی در قدمت و رنگ و رو. یک میکروفن هم هست و هیاهوئی که از محیط بر می خیزد.
اینجا همان میز آفرینش است با برنامۀ خلقتی که همان ساخت انسان است به شکل آفریننده.
البته نفطۀ آفرینش فیلم ِ فیلمساز هم هست، با برنامۀ کاویدن اصل و رونوشت. رونوشتهای ناقص و رونوشت مطابق اصل.

اولین کسی که وارد صحنه شده و میکرفن را به دست میگیرد، مترجم کتابست. تماشگر فیلم تا اینجا فهمیده است که مراسمی برای معرفی کتابی آغاز شده و حال می فهمد که نه با خود نویسنده، بلکه مترجم، یا در واقع کپی او ، سر وکار دارد. این مترجم است که برای ورود نویسنده به صحنه مقدمه چینی میکند. میگوید که نویسنده همان نزدیکی هاست ( مثل آفریدگار) و در طبقۀ فوقانی همان محل اقامت دارد.
ورود نویسنده به پشت میکرفون طول نمیکشد. او در مورد "اصل" و "نسخۀ اصلی" در هنر صحبت کرده و بخاطر ترجمۀ عالی کتابش از انگلیسی به ایتالیائی از مترجم قدردانی میکند. این ترجمه با چنان خلاقیتی صورت گرفته و چنان اصل و برگردان را بهم نزدیک کرده است که نویسنده رو به مترجم که در سالن ، ردیف اول حضار نشسته میگوید: دفعۀ دیگر تو ترجمه میکنی و من می نویسم.
با این جمله تاکید میکند که چگونه یک کپی مطابق اصل با نمونۀ اصلی قابلیت جایگزینی و تبدیل شدن به هم را دارا هستند.
ازهمین جا، قدرت تبدیل اصل به کپی کامل خود، به صورت دغدغۀ اساسی فیلم در آمده و تا پایان با وسواس
ادامه میآبد.
زنی هنر دوست، صاحب یک گالری فروش اشیاء هنری، بخصوص مجسمه، از طریق مترجم با نویسنده آشنا شده و او را با اتومبیل به گردشی در شهر می برد.
در طی راه، گفتگوهائی بین این دو در می گیرد که حول همان اصل و کپی یا در اینجا بیشتر، تقلید، دور میزند. نویسنده علاقۀ خود را به جوهره ی اصیل اشیا ء هنری وآدمها ابراز میکند و بی علاقیش را به آنچه تقلبی و ساختگی ست نشان میدهد.
او درختان سرراه را مثال میزند که به خودی خود زیبا ، کامل و بی همتا هستند و سر جای خودشان قرار دارند. هر چند کسی آنها را برای تماشا به موزه نمی برد. به عکس ابراز میکند که به اعتقاد او باید از بسیاری از کار های هنری که بسیار از اصل بدورند، پرهیز کرد. مثل بعضی از مجسمه هائی که در گالری ِهمان زن می یبند. او نگران است که نگاه ها و ارزش گزاری های کاذب توسط ارگانهائی چون یونسکو یا فستیوال ها، آنچه میگویند ها، چنان بر روی جوهره و اصل سنگینی کرده و آنرا بپوشاند، که بجای نگاه به اصل و جوهره و دیدار با آن، تماشگران به کپی های تقلبی و ناقص جلب شوند. نه با چشم خودشان، که با چشم و معیار آن ارگانها به آثار بنگرند.
کیارستمی،از بیننده فیلم خودش هم میخواهد با نگاهی برهنه از معیار های تبلیغاتی فیلم او را نگاه کنند. همزمان این اعتقاد را پیش میکشد که جوهره ی جهان در زیبائی خود عریان است. آنچه این جوهره را ندیدنی میکند، نگاههای ناقص و دست و پا شکسته ایست که خود را مفسر ِ آن جا میزند. شبیه همان مجسمه های اینجا و انجا شکسته ای که در برخی گالری ها جمع آوری میشوند تا بعنوان حقیقی به فروش روند.
کیارستمی در این فیلم با این اندیشۀ ایرانی دست و پنجه نرم میکند، که میان ما و معشوق ازلی فاصله ای نیست و تنها آنچه از گوشه و کنار بعنوان واقعیت در خود انبان کرده ایم ما را از رسیدن به این جوهره و "این جوهره بودن" بازداشته است.
همراه نویسنده، زن گالری دار که نقشش را ژولیت بینوش بازی میکند، از نویستده می پرسد کجای شهر را دوست دارد ببیند و چون جواب مشخصی دریافت نمیکند، تصمیم میگیرد او را جائی ببرد که در واقع با حرفهائی که از اوشنیده انطباقی داشته و او را غافلگیر کند.
این محل جائی ست که مردم شهر برای عروسی آنجا میروند و از ابتدا ما دسته دسته عروس و داماد و همراهان آنها را می بینیم. مطابق گفتۀ زن ِهمراه نویسنده آنها کنار درختی طلائی عکس میگیرند و معتقدند زندگیشان به این ترتیب با شادمانی خواهد گذشت.
از گفتگوی "اصل" حال به " وصل" پا گذاشته ایم. جایگاه پیوست اصل و کپی ِ کامل و کنار رفتن کپی های تقلبی.
تماشاچی تا اینجا متوجه شده که پرسوناژ زن دل در گرو محبت مرد نویسنده نهاده است. این مسئله را در ابتدا حتی پسر کوچک او هم متو جه شده و در مورد آن توضیح خواسته است.
در صحنه ای که زن و مرد برای نوشیدن قهوه به رستوران کوچکی رفته اند، زن صاحب رستوران آنها را بجای زن و شوهر میگیرد و زن، اشتباه او را نه تنها تصحیح نمیکند بلکه یکباره در رل زنی شاکی از شوهر فرو میرود که تمام کلیشه های رایج چنین روابطی را تکرار میکند یا در واقع رُل آنرا بازی میکند.
او عدم تصحیح اشتباه زن صاحب رستوران را با نویسنده در میان میگذارد و از آن نقطه یکباره حرکت و وارونگی عجیبی در فیلم ظاهر میشود. دیگر معلوم نیست آیا براستی آنها زن و شوهری هستند که پانزده سال با هم زندگی کرده اند یا دو نفری که فقط همانروز با هم آشنا شده و در مورد اصل و بََدل تبادل نظر کرده اند.
این وارونگی، به شخصیت این دو نیز راه می یابد. مرد حرفهائی را میزند که پیش از آن زن آنها را میگفت و زن نظراتی ابراز میکند که مرد هوای آنها را داشت.
اگر هنگام ورود به آن ناحیه، این زن بود که نمیخواست چشمش به قیافۀ عروس ها بیفتد تا مبادا لبخند حماقتی را که از توَهم رسیدن به سعادت در آن بود ببیند، حالا مرد است که به هیچوجه حاضر نیست به آنها نزدیک شده و با آنها عکس بگیرد. این زن است که به یک ایده الی که پشت سر مرد برای خودش ساخته چشم دوخته و بی انکه بتواند به ان دست یابد به ان لبخند میزند و در افکارش غرق میشود بدون انکه بتواند در زمان حال و به جوهره ی واقعیتی که پیش رو دارد لبخند بزند. صحنه هائی رامیبینیم از باغات سرسبز پشت پنجره بسته ای که مرد جلوی آن روی صندلی نشسته و عروس و داماد هائی که در آن باغ می خرامند و به زن همراه نویسنده لبخند میزنند و اشاره میکنند. او به طرف پنجره میرود ولی ارتباط ممکن نیست و صدای همدیگر را نمی شنوند و پنجره باز نمیشود.
در عین حال خود این زن است که حالا مرد را متهم میکند که نمیتواند در حال زندگی کند و به آنچه در اختیار دارد لبخند بزند بدون آنکه ذهنش مشغول افکار و ایدآلها باشد. حال این مرد است که از کوره در میرود و خشمگین میشود در حالیکه قبل از وارونه شدن نقش ها، این زن بود که خشمگین میشد و پرخاش میکرد.

در نهایت، زن، مرد را به اتاق هتلی راهنمائی میکند که ظاهراً شب اول ازدواجشان را در آن گذرانده اند. در حالیکه او تمام لحظات روزگار وصل را بیاد میآورد، اینبار مرد است که هیچ تمایلی به یادآوری نداشته و خاطره ای ندارد.
کیارستمی چنان به یگانه شدن عاشق با معشوق، کپی کامل با اصل، اصرار ورزیده و تاکید میکند که با کلمۀ کپی در موردی که کامل باشد می ستیزد. او در برابر کپی تابلوی ژوکوند توسکان، وقتی می شنود این تابلو آنقدر شبیه اصل بوده که قرنهاتا پیدا شدن نمونۀ اصلی، آنرا اصل تصور کرده اند، آشفته می شود که دراینصورت، که گاه حتی زیباتر از اصل شمرده شده، چرا وقت معرفیش، از آن بعنوان کُپی یاد میکنند.
فیلم با صحنه ای تمام میشود که ژولیت بینوش را در تاریکی اتاق، در حین یادآوری زمان وصل ترک می کنیم، تا چهره مرد را ببینیم که لحظه ای در آینه به خود مینگرد و کنار میکشد تا با پرنده هائی در آسمان و دو ناقوس کلیسا که بیتابانه
بر فراز برج در نوسانند، فیلم پایان گیرد. اگر سناریو با صحنه ای خالی روی بساطی بر زمین آغاز شده بود، با بُرشی ازآ سمان، قرینۀ خود را پیدا کرده و زمینی و آسمانی ،بعنوان دو روی واحد یک حقیقت به هم تبدیل میشوند.

برای نوشتن این مطلب در مورد فیلم آخر کیارستمی، همانطور که خواست خود فیلمساز بود هر چند به نقد هائی که در روزنامه های رسمی و صاحب نام نوشته شده بود، مراجعه کردم، اما نظر شخصی خودم را نوشتم.
از خانم لیلی انور هم در یک برنامۀ رادیوئی در فرانس کولتور در مورد این فیلم شنیدم که قدرت ژولیت بینوش را در مرئی کردن آنچه نامرئی ست می ستودند. به این مسئله فکر کردم وی چنین تلاشی را بیشتر از سوی فیلمساز میدیدم که می خواست جوهره ی ناب و زیبای هستی را بدون مداخلۀ فلسفه ها و تئوری ها بیرون بیآورد.

از فیلم اولش ، خانۀ دوست کجاست، تا کپی برابر با اصل، کیارستمی راهی را طی کرده که بخواهد به سوال آغازینش اینطور پاسخ دهد که خانۀ دوست در انسان است . انسان است که میتواند کپی برابر با اصل را متجلی سازد.

علیرغم تمام معادلاتی که میتوانست برای اجرای رل نقش اول زن ، ژولیت بینوش را نامزد کرده باشد، نام این هنرپیشه برای من خالی از نکته نیست. ژولیت همان معشوق یا عاشق بزرگ قصۀ رومئو و ژولیت است. و روح و تخیل ایرانی
که همیشه نام لیلی را برای وصل به اصل در مرکز فکر و ذکر خود قرار داده است، غریب نیست اگر در داستانی که در خارج مرز های فرهنگی خود تدارک می بیند، حول ژولیت نامی فیلم خود را بچرخاند.
منقدینی که در مورد این فیلم در نشریات غربی نوشه اند از ولعی که دوربین برای چرخیدن حول محور ژولیت بینوش و اغراق در نمایش او بخرج داده نوشته اند، من این مسئله را امری ایرانی دیدم.




http://tahereh-tahereh1.blogspot.com/2010/07/blog-post.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.